قصه ی عشقعاشق فقیریه زن و شوهر عاشق اما فقیر سر سفره شام نشستند غذاشون خیلی مختصر و کم بود که یک نفر را به زورسیر میکرد مرد به خاطر اینکه زنش بیشتر غذا بخوره گفت بیا چراغ را خاموش کنیم و توی تاریکی بخوریم زن قبول کرد چند دقیقه چراغها را خاموش کردند ولی بعد که روشن کردندغذاها دست نخورده توی ظرف مونده بود.****************************مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.مرد جوان: منو محکم بگیر.زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمانحادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی ازدو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی رامی برد.+ نوشته شده در دوشنبه چهارم مرداد 1389ساعت 13:40 توسط nahanja | نظر بدهیدهرجا که عشق است ثروت و موفقيت همهست!زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد.به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيروناز خانه رفته.»آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.»عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»فرزند خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرونرفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:« شما ديگر چرا مي آييد؟»پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! »آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید+ نوشته شده در دوشنبه چهارم مرداد 1389ساعت 13:37 توسط nahanja | نظر بدهیدعشق آسمانييالطيفمن تو را با دل شكسته حين فرار از آدمك هاي سياه دل از خدا هديه گرفتم.شروع هق هق هاي فراق وجود گرمت را درخور ياد تو دانستم.در خانه اي مملو از آينه اما بدون نگاه عكس تو را گذاشتم.تا چشمانم با نقش چهره ي تو رخ زيباي ماه را از ياد ببردگل هاي سرخ و زيباي دنيا را مي شكنم تا با وجود تو خاري نباشد.از شوق تبسم نگار تو دنياي ناميدم را اميد مي دهم.خلق خدايي اما خالق جسم دوباره ي من هستي.آتشي در زمستان دلم هستي كه فصل بهار را برايم آشنا ساختي.غريو خواستن تورا به گوش آسمون ميرسانمتا عشقت آسماني در خاطر زميني ها به جاماند.+ نوشته شده در دوشنبه چهارم مرداد 1389ساعت 13:34 توسط nahanja | نظر بدهیداتفاقحالا که رفته ایهيچ اتفاق تازه ای نمی افتدفقط منذره ذرهايوب می شوم+ نوشته شده در دوشنبه چهارم مرداد 1389ساعت 13:29 توسط nahanja | نظر بدهیدبوی هوسبوی یک حادثه از جنس هوس می آیدمردی از آنطرف فاجعه پس می آیدمردی از آنطرف سادگی ام با یک زنزنی از شکل ریا ! تازه نفس می آیدبه چه دل خوش شده ای ؟ باز به بازیچه شدن ؟ بو بکش ! از همه جا بوی هوس می آیدجز من ساده ی از هر دو جهان جا ماندهمانده ام درد و خیانت به چه کس می آید ؟باز تنها شده ام ـ باز چه سرگردانم تو که با او بروی ـ باز قفس می آید+ نوشته شده در دوشنبه چهارم
نظرات شما عزیزان:
سلام وبلاگ خوب و قشنگی داری اگه دوس داری به وب من که ورزشی سر بزن تا باهم تبادل لینک داشته باشیم
سلام وبلاگ خوب و قشنگی داری اگه دوس داری به وب من که ورزشی سر بزن تا باهم تبادل لینک داشته باشیم
سلام خوبی؟ وبلاگ خوشچلی داری میسی ازت میای به منم سر بزنی؟ این گل واسه تو
__________▓▒▒▓
______▓▒▓_▓▒▒▓_▓▒▓
_____▓▒░▒▓__▓__▓░▒▓
_____▓▒▒▓_▓▓_▓▓_▓▒░▓
___▓▒░▒▓_▓░▒▓_▓▓_▓▒▓
___▓▓___▓▒░▒▓_▓▓_▓▒▒▓
___▓_▓_▓▒▒▓_▓▒▒▓_▓▒▓
__▓__▓▒▓_▓▓__▓▒▒▓_▓▒▓
_▓▒▓_▓░▒▓__▒▓_▓▒▓_▓▓
▓▒▒▓_▓▒░░░░▒▓_▓▓_▓▒░
__________▓▒▒▓
______▓▒▓_▓▒▒▓_▓▒▓
_____▓▒░▒▓__▓__▓░▒▓
_____▓▒▒▓_▓▓_▓▓_▓▒░▓
___▓▒░▒▓_▓░▒▓_▓▓_▓▒▓
___▓▓___▓▒░▒▓_▓▓_▓▒▒▓
___▓_▓_▓▒▒▓_▓▒▒▓_▓▒▓
__▓__▓▒▓_▓▓__▓▒▒▓_▓▒▓
_▓▒▓_▓░▒▓__▒▓_▓▒▓_▓▓
▓▒▒▓_▓▒░░░░▒▓_▓▓_▓▒░
تاریخ: چهار شنبه 27 / 3 / 1392برچسب:کتیج داستان,
ارسال توسط حامدرئیسی
آخرین مطالب